سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیستون
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

نباید بشینم و فقط به ایمیل زدن و تماس گرفتن اکتفا کنم.

شاید راه رسیدن به کار خوب همین باشد، اما نشستن هم درست نیست. همین که از این حالت خود، بدم می آید، نشانه ی درست نبودن این حالت است.

باید تلاش کرد، چون قانون دنیا، رسیدن را با تلاش گره زده.

حتی اگر فعالیتم در ظاهر، راهی به هدف نداشته باشد، باز هم نباید از آن انصراف دهم. در همین فعالیت هاست که با انسان های جدید آشنا می شوم.

اصلاً شاید وسیله از میان همین انسان های جدید پیدا شود. نه؟

امروز به سرای محله رفتم و برای همکاری با آن ها توانایی هایم را گفتم.

شاید در ظاهر بیهوده بود، اما بهترین دستاوردش دوست جدیدی بود که پیدا کردم، مردی مهربان که با هم دوست شدیم و مرا یک پله به هر چیزی نزدیک تر کرد.

یک پله به خدا، چون قدمی در رضایت او بود

یک پله به تو

یک پله به آن کور سوی امید که می بینم

نام خدا را فراموش کرده بودم. البته فراموش که نه، تنبلی می کردم و هدر پست هایم را عوض نمی کردم. چه بسا این تنبلی از فراموشی بدتر باشد. چه بسا این رخوت نتیجه ی آن باشد و چه بسا.

باید دوباره تیشه را به فرهاد دهم. این هم فراموش کرده بودم. فراموش که نه باز هم تنبلی.

تنبلی کرده بودم و نمادین خسته شده بودم انگار.

اگر خود را فرهاد نام نهادم، باید خستگی را راه ندهم و تیشه بر دوش به سمت بن بست های روبرویم روم

البته می خواهم فرهادی تازه بنویسم. فرهادی کشیده تر مثل فریادی که هنوز عقده شده بر بالای بلندترین کوه ها تنها باشم و بکشم.

فریادی از اعماق وجودم. اول نام خدا. بعد شکرش که تا کنون ثابت قدم هستم و بعد نام تو.

حسی به من می گوید فردا یا جمعه صبح به کوه بروم و این کار را عملی کنم :)

----

تصمیم گرفتم تا زمان رسیدن، باقی مسائل را حل کنم.

برنامه ای برای ادامه دادن، پس از قبول شدن.

مطمئناً اولین تصمیم، تداوم صداقتم است حتی اگر روزی به ضررم باشد. تداوم دفاع از حق حتی اگر باعث دلخوری کسی شوم حتی اگر آن کس مادر یا پدرم باشند.

اکنون که خستگی را نمی فهمم و فکر می کنم پس از قبول شدن هم خستگی را نفهمم.

می خواهم هنوز که وارد نشده ام، زود قضاوت نکنم و تنها آماده باشم برای بهترین رفتار و برخورد برای احتمالات آینده.

بر روی استقلال تو حساب ویژه ای باز کردم. اما باز هم جای احتمالات را خالی نگذاشته ام که اگر حتی بعد از رسیدنم، حرف خانواده برایت مهمتر بود، باز هم هر چه منطق بود قبول کنم.

احساس می کنم اگر قبول شدم، تمام نگاه ها به سوی من نشانه خواهند رفت. هم از اطراف تو و هم از اطراف خودم. پس می دانم جای هیچ گونه خطایی نیست. و احساس می کنم تو هم نگاه های زیادی را از طرف خودت حس خواهی کرد، پس خودم را برای آن تکیه گاه آهنین بودن بیشتر می سازم. همان که یکی از نگرانی هایت است.

در کنار همه ی این ها همواره خدا را همراه خود خواهم دانست و به امید او هر قدم را خواهم برداشت. با نام او شروع خواهم کرد و بعد دیگر بدون ترس جلو خواهم رفت.

اگر ترسی باشد، تنها یک ترس است و آن هم مظلومیت تو در این راه است. با امید به خدا آن را بی مورد خواهم کرد و دیگر مسائل را بی اهمیت می کنم و ترس به خود راه نخواهم داد.

چون این ترس است که مقدمه شکست خواهد بود.

تیم ایران را دیدی؟

دیدی چگونه ابتدای بازی در نهایت اضطراب و خودباخته بودند؟ تنها در اواخر بازی به خود آمده بودند و آن هنگام هم هنوز کمی ترس همراهشان بود. تساوی را بهترین نتیجه دانستند!

با این دید می خواهند سعود هم کنند؟!!!

با این دید باید امید به شکست و اشتباه حریف داشته باشند تا پیروز شوند و صعود کنند. این هم امیدی نیست که سازنده باشد. این امیدی است مثل امید آن موجودات کویر که شاید سال ها انتظار بکشند تا روزی بارانی ببارد و دوباره رشد کنند. رشدی مقطعی و بعد دوباره مرگ.

اما برای شبیه شدن به حی قیوم، باید همیشه حرکت داشت و امید به پیروزی و اگر حریف شکست خورد بر سرعت حرکت افزود نه این که امید به آن بست.



می خواهم امیدم به خدا را از یاد نبرم و با اتکا به او حرکت کنم تا همیشه امتیاز بگیرم و امتیاز ندهم. تا از هماهنگی روزگار برای سرعت بیشتر استفاده کنم و با نا همانگی آن از امتیازات فراوانم که اندوخته ام سود برم.

---



[ چهارشنبه 93/3/28 ] [ 7:59 عصر ] [ فرهاد ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 67499