سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیستون
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

بگذریم از مباحث علمی و سیاسی و ... در مورد کسب خبر و اطلاعات که مطمئناً در این حوزه ها، خبر بسیار اهمیت دارد.

از اون ها که بگذریم، بگویم که آدم از بی خبری نگران می شود.

وقتی مادرت برای خرید بیرون می رود و نیم ساعت و کمتر از آن دیر می کند، نگران می شوی. این نگرانی به صورت تصاعد هندسی نسبت به زمان زیاد می شود. و کافیست اگر نگرانیت بعد از یک ساعت شدید شده باشد، در نیم ساعت آینده به همه جا زنگ زده باشی و با ترس و اضطراب شماره تلفن بیمارستان ها و... را هم بگیری.

نگرانی فقط از بیرون رفتن ها نیست. نگرانی ممکن است از حال جسمی و به خصوص روحی نیز باشد.

و چه سخت است وقتی نتوانی مثال مادرت، مثال برادرت، مثال خواهرت و مثال خانواده ات، بپرسی و نتیجه را آنی بگیری...

آن هم وقتی که عزیزترین هایت مورد خبر و نگرانی باشد.

وقتی نگرانی ات بیشتر می شود که عذاب وجدان داشته باشی که نکند اتفاقی رخ داده و مقصر یک طرف این اتفاق تو باشی. آن وقت عذاب و نگرانی و دلشوره ات صد چندان می شود.

هم می ترسی خبر بگیری که شاید انشالله اتفاقی نیفتاده باشد و  مقصر تو نباشی و  خدای ناکرده با خبر گرفتنت اتفاقی بیفتد و مقصر شوی.

هم نمی توانی خبر نگیری چون واقعاً نگرانی و هیچ چیز جز خبر آرامت نمی کند.

تنها راهت، توکل به خداست و با اجازه از خدا، خبر می گیری و بعد از مدتی  نتیجه خبر، خیالت را تا حدودی راحت می کند.

و تو امیدواری به زودی زمانی می رسد که نگرانی ات برای هر بار خبردار شدن، تمام شود و هر وقت نگران شدی می توانی بدون هیچ نگرانی دیگری، خبر بگیری.

----

امروز از مامانم خداحافظی کردم.

مامانم عازم سفر کربلا هست انشالله. اون عهدی که با خودم بسته بودم و به اون عمل نشد و اون عهدی که مامانم بسته بود و بهش عمل شد.

از پریشب خونه مادربزرگ بودم تا دیشب. مادربزرگم هم با مامانم می‌ره، اما واقعاً این مهمونی لازم بود؟

من که انگار فقط برای درست کردن آنتن رفته بودم. مامانم هم که امشب می‌رفت بالاخره.

واقعاً لازم بود پریشب بریم و مامان از خاله سرماخوردگی شدید بگیره؟!

با همون حال خیلی خراب هم فردا صبح عازم نجف هستن. هم مادربزرگ سرماخورده و هم مامانم. :(

چند روزه برام خیلی دعا می‌کنه. هر چی نباشم برای مادرم بهترین فرزندم :)

دیروز و پریروز و روزای قبل نزدیک به این دو روز، اینقدر حرفای ناخوشایند می‌زد. مثل یک خسته از روزگار دوست داره زودتر به اصلش برگرده...:|

مامان درسته که من امانت خدا به شما و بابا هستم. درسته که امانت موقتاً پیش انسان می‌مونه. اما امانتی که این همه پیشت بوده، بهت انس می‌گیره و دیگه نمی‌تونه دوری رو از امانت‌دار رو تحمل کنه.

اگه قراره شاهد اتفاقای خوب در آینده باشم، دوست دارم همه کنار هم باشیم. پس مواظب خودت باش و به سلامت برگرد.

انگار باز باید مدتی بی خبر باشم. این بار از تو ای مادر. مواظب خودت باش مامان

 

 


[ جمعه 92/9/22 ] [ 9:28 عصر ] [ فرهاد ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 67542