بیستون | ||
باید تا می شود استفاده کنم. مهمانی خدا را می گویم. او وعده داده وعده تخلف ناپذیر. گفته که این ماه همه اش رحمت است. برای برداشت این رحمت هم فقط کافیست که برای او کار کنی. آن وقت هر کارت برایت رحمت او را می آورد. فکر می کنم شبیه باران باشد هنگامی باران نم نم می بارد. یک بار نمی بارد و یک بار رگباری می بارد. رحمت خدا هم این ماه مانند باران است. اما با دو تفاوت 1- باران رحمت خدا نه در این ماه و نه در هیچ ماهی بند نمی آید. همیشه در حال نزول بر ماست 2- رگبار رحمت خدا هیچ وقت ضرر نیست و همه اش خیر می شود. حس خوبی دارم کاش تو هم داشته باشی حس خوبی که انگار این ماه وعده او محقق می شود. نمی خواهم دیگر با قطعیت بگویم. چون شاید او راهی دیگر را بخواهد. اما نشانه هایش تا کنون خواسته ام را تایید کرده. پس امید دارم به شب قدرش. امید دارم به آن شبی که به نوعی برای من هم سالگرد می شود. می بینی؟ به زور خود را به بزرگترین مردان پیوند می دهم. به مردی که تنها یک ضربتش بر دشمن بر تمام عبادات مردمان از گذشته تا آینده برتری دارد. اما دلم خوش است که در عدد 19 با او اشتراکی دارم زیبا ----- خیلی جالب است. تا کنون که از عمرم گذشته بارها قرآن را ختم کردم، اما این اولین بار است که این قدر توجه مرا به من جلب کرده. این سه چهار روز اخیر. در آیات بسیار خدا از خود با نام رحمن یاد کرده. به خصوص در سوره مریم و از آنجایی که ابراهیم عمویش را به توحید فرا می خواند. یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا
داستان یحی داستان مریم و داستان ابراهیم در این سوره آمده داستان هایی عجیب هیچ تقارنی رخ نداده. تنها من اکنون برای اولین بار متوجه این پیام ها شدم و کمی عمیق تر نگاه کردم. این ها جز امید چیزی نمی گویند. امید به خدایی که اینجا رحمن نامیده شده. با خود بارها به این فکر کرده ام اگر مسیرم اشتباه بود، اکنون اینجا نبودم و این گونه فکر نمی کردم. به یقین راهم نزدیک تر بود به شیطان اما اکنون این گونه نیست و من سعی می کنم به رحمن نزدیک و نزدیک تر شوم کافیست اعتقاد و اطمینانم به او بیشتر شود. شیخ امروز می گفت. استادی به شاگردش گفت چرا دیر می رسی؟ شاگرد گفت که در مسیر راهم رودخانه ایست که باید دور بزنمش استاد در کاغذی چیزی نوشت و گفت در جیبت گذار و از فردا روی آب قدم بردار. شاگرد از فردا همین کار را کرد و توانست روی آب راه رود. و زود به کلاس استاد رسد. روزی کنجکاو می شود و کاغذ را باز کرده ببیند در آن چه نوشته شده. دید نوشته بسم الله الرحمن الرحیم. با خود گفت این که بسم الله الرحمن الرحیم است. باز بر روی آب قدم گذاشت و این بار فرو رفت. چون این بار او اعتماد و اعتقادش کم شده بود. دوست دارم اینگونه اعتماد کنم که اگر کنم، یقین دارم بی هیچ درنگی به خواسته هایم می رسم اما همین هم خوب است که می دانم راهم درست است عشقم نیز گناه نیست. عشقی نیست که کور شده باشد. نهایت بینایی است و راه رسیدن به او باور دارم این عشق به تو بهترین موهبت خداست که در من نهاده شده. نشانه های بهتری را هر روز می بینم. اما دیگر نمی خواهم قطعیت به آن ها دهم. تنها به این قطعیت می دهم که خواستن تو بهترین خواسته من بوده عشق تو بهترین احساس من و همه در جهت رضای خدا [ سه شنبه 93/4/24 ] [ 8:24 عصر ] [ فرهاد ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |