سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیستون
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان


باز هم نتوانستم.

نمی دانم ناتوانم یا توقع زیادی از خودم دارم.

شب نوزدهم برای دعای جوشن خواندن مسجد را انتخاب می کنم. فکر می کردم می شود گوشه ای نشست و کز کرد و در حال خود بود و دعا خواند.

مسجد بسیار شلوغ بود. هنوز دو روز از نماز قضا خواندن توسط امام جماعت، باقی بود و همین طور جمعیت اضافه می شد.

با اینکه احتمال می دادم نماز قضا از گذشته بر گردن دارم، اما شرکت نکردم و منتظر بودم تا دعا خواندن شروع شود.

نماز تمام می شود و چراغ ها خاموش. دیدم نمی توانم خودم برای خودم جوشن کبیر بخوانم. نوری نبود که صفحات دعا را ببینم. گفتم تا چشم عادت کند گوش را به کار بندم و ندای دعا را از قاریان بشنوم.

یکی معمولی خواند. یکی تند خواند. یکی کند خواند. یکی با حال و یکی  هم بی حال.

بی چاره به آن که بی حال خواند مجال زیادی ندادند و امام جماعت میکروفون را گرفت 20 فراز آخر را خود خواند.

این نوسانات نگذاشتند تا آنچنان حالی که باید را پیدا کنم. نمی دانم شاید بهانه ی نفسم از قبل بود که در خانه بمان و آنجا دعا کن. نمی دانم.

به هر حال دیگر برای روضه خوانی و قرآن به سر گرفتن نماندم.

گفتم خانه بروم و با خودم خلوت کنم. اما ظواهر دنیای خانه فریبم داد و من ساعتی را به بطالت گذراندم :(

بعد از ساعتی به خود آمدم و شروع به خواند جزء  19 قرآن کردم. تا جزئی از جزء را خواندم دیگر فرصت تمام شد و باید مقدمات سحری را آماده می کردم.

حیف واقعا حییییییییییییف

از دست دادم.

آیا واقعا چیزی نصیبم نشد؟ :(

آیا توقع زیادی از خود داشتم یا واقعا ضرر کردم؟

نمی دانم

دیشب آمدم عبرت آن شب بگیرم و دیگر مسجد نرفتم. ماندم در خانه و خواستم احیا بگیرم. اما چیزی بیشتر مسجد گیرم نیامد :(

حال تنها یک شب دیگر فرصت است. باید چه کنم؟


------

دیگران را نمی دانم اما خودم اقرار می کنم که مشکلات خودم هستند که همان اپسیلون حس را در این شب ها می دهند.

اقرار می کنم که هنوز درد من نیامدن آن منجی نشده.

اما باور دارم که دردهایم را او می تواند تسکین دهد.

چه تناقضی؟

بله از یک طرف دردم آمدنش نیست تا نجاتم دهد. از طرفی می دانم بیاید خیلی ساده راه را نشانم می دهد.

این یعنی اینکه با خودم هنوز صادق نیستم.

این یعنی اینکه هنوز ایمانم قوی نشده و یقین ندارم.

این یعنی....

----

بگذریم

-----

باز یاد نشانه ها افتادم.

می دانم که مانند یهود، مسحور نشانه ها نیستم. اما نشانه ها بخشی از تشکیل دهنده ی امیدم به آینده هستند.

نشانه اول زندگیم، نجاتم از آن حادثه دردناک برای پدر و مادرم بود. خودم که حالی ام نبود.

گفتی شاید کاری که مامور آن شدم و زنده ماندم، حتما نباید کاری به ظاهر بزرگ و در چشم باشد

اما هر چه باشد، من هنوز از خودم راضی نیستم.

راضی نیستم چون آنچه عقلم می کشد را کامل عمل نکردم و هنوز هم نمی کنم.

این یعنی اینکه من بازخواست خواهم شد.

یک نشانه ی دیگر که به نحوی بازگشت می کند به همان گذشته، میلاد تو در همان میلادگاه من است.

می دانم... :)

دلخوشم به این نشانه ها دیگر :)

----

به من گفت که به خود نمره بدهم.

بیا و ببین چه قدر سختگیرم و این چند روزی که شروع کردم میانگین نمراتم به زور به 50 از 100 رسیده.

هنوز نمره ی 100 در کارنامه ام ندارم. فکر هم نمی کنم که داشته باشم حتی در آینده.

نمره 100 یعنی هیچ اشتباهی نباشد و هیج تردیدی در کار نباشد.

100 یعنی تو بر کاری که می کنی درستی اش را یقین داشته باشی و مردد بین انجام آن یا انجام دیگر کار نباشی.

این یقین هم کمتر از غیر معصوم سر زده.

حد اکثر شاید روزی به خود 99 بدهم

----

ادامه دارد


[ شنبه 93/4/28 ] [ 3:35 عصر ] [ فرهاد ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 68097