بیستون | ||
بله باز هم اشتباه کردی برای تحت تاثیر قرار دادنت نمی گویم. چون با چیزی که خواندم. فهمیدم حتماً احساسی که وجود نداشته، به تنفر تبدیل شده. اگر این طور باشد. هم خوشحالم و هم ناراحت. خوشحال از این که هر چه باز هم بگویم دوستت دارم، قلبت له نمی شود. احساست را تحریک نمی کنم. ناراحت از اینکه چرا در دل پاکت باید این حس ایجاد شود. اما واقعاً غیر منطقی نیست؟ غیر منطقی نیست. نشانی ات را خودم پیدا کردم و خودم اعتراف کردم، اعتراف اشتباه البته (این یکی از اشتباهاتم بود) و خودم خط قرمز برای خودم گذاشتم (این دومین اشتباهم بود)، حالا اینگونه محکوم شوم؟ بله تو بهتر از همه هستی و لیاقتت بهتر از من است خیلی بهتر. بله تو همیشه حق داشتی و من بودم که باید از حق خودم می گذشتم. بله من باید تحمل می کردم تا تو اذیت نشوی. تو به این ها عادت کردی و بعد برایت این کارم سخت و دردناک بود. می فهمم حست را. من صداقت داشتم و تو در این مورد نداشتی. همین صداقت کودکانه من باعث شد تو به چیزهایی به اشتباه عادت کنی. می دانم بخوانی پوزخند خواهی زد به خیال خامم. اما من هنوز هم تو را بهترین می دانم برای خودم. هنوز هم آینده روشن می بینم در کنارت. حتی با این بی مهری اخیرت. گفتم که اگر تو اندیشه هایم! را فهمیدی، شاید تو هم عاشق شوی. دیگر نباید به تو التماس کنم. به تو خواهش کنم. خواهش و التماس خود را پیش مادرت می برم. روی حرف مادرت می دانم حرفی نخواهی زد. او خود به تو احساس خواهد داد. در آخر می گویم باز هم فکر کن. یکمی بیشتر فکر کن. نه به این که آیا به من حسی در خود داری یا نه. به این فکر کن، من حق داشتم یا نداشتم. حق داشتم از خط قرمزی که خود ساخته بودم عبور کنم یا خیر. نگران خط قرمز دوم هم نباش. از او عبور نخواهم کرد، چون تو را باز هم دوست دارم. وقتی از آن عبور می کنم که عالم و آدم از تو بی خبر باشند. و حادثه ای ناگورا در شهر تو رخ داده باشد. وقتی از آن عبور می کنم که خدای ناکرده دوباره شهر تو گرفتار ددمنشان از هر قومی شده باشد. آن روز حتی اگر یافتم که تو را باید در بیمارستان ها یافت، از خط قرمز های دیگر هم عبور می کنم. به عیادتت خواهم آمد. این ها را نگفتم که نگران شوی، مضطرب شوی. به زمین و زمان من ناسزا گویی. این توهمات را گفتم تا عمق احساسم را به تو بیان کنم. احساسی که هر بار به دیوار سنگی کشیده شده دور قلبت اصابت کرد. واقعاً خنده ام گرفته. خنده ای به قول تو تلخ و دردناک. که راهی به این مهمی را بدون راهنما شروع کردم و پر از اشتباه. آخر باور نداشتم صداقتم ضعف حساب شود. آخر باور نداشتم هیچ حقی نخواهم داشت و باید مطیع محض شوم. آخر باور نداشتم که با این همه باز هم نامحرمم. بدان که اسرار مهم تو همیشه در این سینه خواهد ماند و خواهد پوسید. بدان که عاشق تا زنده است امیدوار است. بدان که حرف های آنچنانی ام این مدت بسیار بود و همه در اندیشه هایم قرار دارند. جایی که هنوز نمی شناسی اش. کاش آنجا را بشناسی و بدانی عمق علاقه ام را [ شنبه 93/12/2 ] [ 9:47 عصر ] [ فرهاد ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |