بیستون
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

امروز برای امتحان میان ترم راهی دانشگاه شدم. شاید امتحان خوبی نبود، اما قابل جبران.

همین حضورم در امتحان،‌ امتحانی که بهترین استادم از ما می گرفت؛ برایم کلی لذت داشت. شاید یک یا دو دقیقه دیر رسیدم. البته دیر رسیدنی موجه :)

و اجازه ام از استاد که یکی از لذت بخش ترین لبخندها را تحویلم داد. :) لبخندی که هیج تصویری جز همین دو نقطه منحنی، شاید نتواند عمق زیبایی اش را نشان دهد!!!

شاید بگویی چرا؟ و شاید هم خوب تر از من بدانی چرا؟

جواب من به این چرا در حد خودم این است که هر تصویری که بخواهد زیبایی لبخند را منتقل کند، جز زیبایی خودش را نمی تواند منتقل کند. ذهن را منحرف می کند از واقعیت دیده شده ی توصیف گر.

اما هر چه نوشتارت زیباتر شود، تصاویرت کمتر شوند، آن نوشته ها و آن علائم می توانند ذهن خلاق مخاطب را تحریک کنند تا از این "  :)‌‌‌   "

زیباترین ها را دریافت کند.

امتحان که تمام می شود به بهانه ی دیدن دوباره ی آن لبخند زیبا، نزد استاد رفته و از ترجمه ای که تحویل دادم می پرسم. می پرسم که اگر بخواهید روی کاغذ تحویل دهم و استاد باز هم با آن لبخند زیبا، گفت نه. همان طور خوب است. :)

اول بگویم که این را این لبخند را مدیون تو هستم. :)

و من جدای هر نتیجه از آن امتحان برایم همین لبخندها بس است.


بعد از هر عنوان شدن دِینی، جبرانش لازم ترین عنوان است. می خواهم مطمئن کنم تو را که جبران می کنم.

مطمئن هستم همه چیز را جبران می کنم. چطور و چگونه ندارد. امروز با این دو بیگانه شده ام.

مگر از این همه دستورات خداوند و نتیجه هایش می توان به چطور و چگونه رسید؟

می خواهم از رسیدن به تو نیز به خداوند، چرا و چگونه نگویم.

تنها باید مطمئن باشم به او؛ و او خود مرا خواهد رساند. مرا که رساند، جبران محبت هایت را هم یادم می دهد و من از اکنون مطمئنم که می توانم جبران کنم.

روزی که آمدم تنها به اخلاقم نازیدم. نادیده که نه اما ناکافی گرفتندش

روزی که دوباره خواهم آمد، می توانم به سطح سوادم و به کارم و به خیلی چیزهای دیگر که نمی دانم، نیز بنازم.

اما این نازیدن ها برای آن هاست و برای تو به این خواهم نازید که من موفق شدم به بهترین ها برسم. به تو برسم:)  .

آن روز یکی دیگر از لبخندهای زیبا را می بینم. نه زیبا، بلکه زیباترین. حتی زیباتر از لبخند استادم.

بعد که استاد را ببینم و از تو بگویم، او لبخند زیباتری از لبخند امروز نثارم خواهد نمود.

 

خوب است در اینجا که خلوتی ندارم، این شیشه ی هزار رنگ، می تواند خلوتگاهم شود و این روزهایم را ثبت کند تا از کفم نروند.

روزهایی که حیف است فراموش شوند. این روزها باید ثبت شوند و روزی که در آرامشم، با تو مرورشان کنم.

 

نمی دانم با شیار 143 میانه ات چطور است؟

دیشب با مادرم رفتم. و زیبایی دیدم. لبخند زیبای زوج هایی جوان و منتظر باز شدن سالن. لبخند زیبای آن رزمندگان فیلم و چشم به راه هایشان. بقیه اش را ول کن. من فقط لبخندهای زیبا را دیدم.



[ پنج شنبه 93/9/6 ] [ 12:25 صبح ] [ فرهاد ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 68529