بیستون | ||
انگار ساعتى بیش نباشد که از شهر خارج شده اى و در جاده به سمت سرنوشتت پیش مى روى. خوشا به حالت که تا زندگى جدید فاصله اى ندارى. خدا محافظت باشد و جاده جاده سلامتى ات. اکنون تا لتسکونو الیها فاصله اى ندارى. خوشا به حالت که خدا تو را زودتر از من لایق یکى از فرشتگانش در زمین نمود. این شب که دیگر فرستاده شدى سوى سرنوشتت، خانه به یکباره سوت و کور شده. نمى دانم چرا با اینکه قبلش هم رفتنى بودى، اما امشب حال خانه عوض شده! آرى آخر امشب شبى است که بر نمى گردى مگر عروسى هم برگزار کردى. مى دانى چه مى خواهم؟ مى خواهم خدا مرا به یقین برساند که چگونه کمک مى کند و نباید ترسید. که این زمانه واقعا ترس دارد و حتى ایمان به حرف خداوند سخت است چه رسد به یقین. نمى دانى فشار افکار چه قدر زیاد است. فکر چه مى شود؟ فکر چه مى کند؟ فکر چه مى خواهد؟ فکر خواستن یا نخواستن؟ فکر رسیدن یا نرسیدن؟ اکنون تو تمام این افکار را رانده اى و به خواسته ات رسیدى. خوشا به حالت. دعا کن براى من. دعا کن راهى که شابد سخت تر است و انتخاب کرده ام مانند راه تو به مقصد رسد. و مرا هم یکى از بهترین فرشتگان زمینى خداوند نصیب شود. فرشته اى که باید خیلى مواظبش بود. فرشته اى که این روزها از گلبرگ رز سفید هم نازک تر شده. نکند با رگبار باران پاییزى پر پر شود؟ که تاب تحمل ندارم. این روزها سخت ترین روزهاى عمرم را مى گذرانم. روزهاى امتحانات نهایى. مى ترسم در امتحان حسد نورزى نمره خوبى نگیرم. باید غبطه را جایگزینم. مى ترسم در امتحان صبر کم آورم. باید امید را پر رنگ کنم. مى ترسم در امتحان زبان مردود شوم. باید مواظب باشم دلى را نشکنم مى ترسم در امتحان احسان والدین نمره ام زیر بیست شود. باید تعادل احسان را حفظ کنم.
برادرم خیلى مى ترسم. نمى خواهم تعبیر خواب هاى نوجوانى ام تحقق یابد و در امتحانات غیبت کنم. برایم دعا کن. کاش التماس دعا را مى شد بشنوى [ پنج شنبه 93/7/3 ] [ 2:48 صبح ] [ فرهاد ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |