بیستون | ||
می دانم هدفی بسیار ارزشمند دارم. می دانم نابرده رنج گنج میسر نمی شود. می دانم خدای من می دانم. خدای من یادم بده رنج درخور این هدف ارزشمند ببرم تا برسم. می دانم که رنجی نبرده ام می دانم. خدای من گنجی که پی آنم، گنجیست تمام ناشدنی. گنجی که لایق شوم، می توانم تا ابدیت هم همراهش باشم. گنجی که پی آنم مملوک نمی شود. مملوک که نمی شود هیچ، غلام هم می پذیرد و افتخار خواهم کرد به این غلامی. پس باز هم ارزشمندتر می شود. پس باز هم رنج بیشتری از من می طلبد. خدای من یادم بده رسم رنج کشیدن در خورش را. مانند رنج ایوب مانند رنج یعقوب مانند رنج زلیخا من به گرد پایشان هم نرسیده ام هنوز. با خود می گویم این همه فرصت که بدست آوردنشان آسان است. پس چرا هیچ کدام به من نمی رسد تا به گنج برسم. می فهمم مسئله همان رنج است. می فهمم خواست توست. تو ای خدا، تو می خواهی آسان بدست نیاورم و آسان به وصال نرسم. چون گنج تو که تو صاحب همه شان هستی، از ارزشمندترین گنجینه هایت است. شاید اگر گنجی را پسندیده بودم غیر از او (بهترین)، تمام راه ها را برایم باز می کردی. اما من گنجی یافته ام که قیمتی توان شمردن ارزشش را ندارد. پس باید این طور شود که در عین وجود راه های سعادت روشن، همه اش برایم بن بست می شوند. چون در حد او رنجی نبرده ام خدایا بدان که... البته می دانم که می دانی می دانی که من مرد رنج راه هستم و از سختی و رنج هجران موقت راه نمی ترسم. و این را می دانی که گذر زمان دشمن من شده خدایا پس یادم بده چگونه به سرعت، رنج درخور او (بهترین گنج هایت) را ببرم. و در دنیا حافظی لایق و مایه ی آرامش و پناهی محکم برایش شوم. خدایا یادم بده... [ شنبه 93/6/1 ] [ 10:14 عصر ] [ فرهاد ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |