بیستون
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

مدت ها بود که علاقه داشتم قالیبافی را یاد بگیرم.


نمی دانم شاید برایم اینش جالب است که چگونه تارهایی که ممکن است توسط کمی قدرت بازو از هم پاره شوند، چطوری متحد می شوند و یکپارچه، قالیچه ای واحد را می سازند که نه قوی ترین مردان ایران و نه قوی ترین مردان جهان، با زور بازوی خویش توان از هم دریدنش را ندارند.

مقاومتش آنقدر هست که در پس سال ها و صده ها باز هم با کیفیت می ماند، حتی ممکن است هزاره ها نیز دوام آورد

از این ها گذشته این مقاومت و سرسختی، کنار لطافتی بی نظیر جمع می شود. لطافتی که هر دست هنرشناس آرزوی لمسش را دارد و هر چشم، حتی آنکه از هنر هیچ نمی داند، محو زیبایی آن می شود.

اکنون مدتیست که از نزدیک می توانم مراحلش را ببینم و علاقه ام را ارضاء کنم.

راستش مادرم مدتیست به کلاسی می رود که آموزش ساخت این شئی با ارزش را می بیند.

اما مادرم که اکنون سوی چشمانش کم شده و توان ندارد بدون عینک بر روی تک تک اجزای آن کار کند و حتی با عینک نیز اشتباه ممکن است رخ دهد و خسته نیز می شود، من لایق شده ام تا کنون مراحل ساخت قالیچه ای با ارزش را طی کنم.

مراحلی که می توان به تک تک آن ها نگاه فیلسوفانه ای کرد.

1-

ابتدا تارهایی را به دار بکشیم. البته این داریست که نمی کُشد، بلکه مقدمه ای است برای زندگی بخشیدن. زندگی به اجزایی که هیچ زیبایی ندارند در قالب واحدی زیبا به نام قالیچه

همین طوریها هم به دار نمی کشیم. باید خطوطی در مسیر راهنمایمان باشند. پس سه تکه نخ از جنس همان تارها را در سه قسمت دار قالی، افقی می بندیم.

حال نخ تار را به بالا یا پایین دار گره زده و گلوله نخ را یکی در میان از جلو و پشت نخ ها می گذرانیم و دار را دور می زنیم. باید دقت کرد که مسیر پشت دار هموار مسیری مستقیم و راست باشد.

-----

خیلی برایم جالب بود. این تارها کنار هم قرار می گرفتند و کم کم از نمای نخ نمای خود به صفحه ای سپید مبدل می گشتند. صفحه ای که قرار است در آینده محل نگاشتن نقشی زیبا شود. نقشی از یک خانه ای قدیمی.

باید آنقدر تارها را کنار هم قرار دهی تا صفحه ای پرپشت از تار ایجاد شود.

اینجا هم مانند مانتیوری که جلوی توست و این مطلب را می خوانی می ماند. هرچه تارهایت را نزدیک تر به هم قرار دهی، وضوح و کیفیت تصویری که در آینده روی آن می نگاری بهتر می شود.

اما یک نکته: زمینه ی واحد های تشکیل دهنده تصویرت، یک زوج تار خواهد بود و نه یک تار.

درست مانند طبیعت که  همه چیز زوج هستند و نه فرد. اینجا هم باید دو تار را دست به دست هم دهی تا خالق نقطه ای روی قالیچه باشند.

پس باید دو برابر بیشتر از نقطه های عرض تصویرت تار تنیده! باشی.

----

حال باید با خطکشی که سرش شبیه به قلاب می ماند، مسیر خطوط افقی بالا و پایین را تعقیب کنی و بدین صورت نیمی از تارها را جلو بیاوری و نیمی دیگر را در پشت و با چوبی بلند بینشان جدایی افکنی.

سپس نخ چهار لا از جنس خود تارها، می بافی و مانند چوب بلند، مابین تارهای متارکه کرده قرار می دهی.

پس از آن باز از همان جنس تارهایشان نخی به طول 10 برابر عرض تصویرت را انتخاب کرده و به دور تارها پاد ساعتگرد یا ساعتگرد می گردانی. آنگونه که به دور تمام تارها به ترتیب پیچیده شود و تارهای دور از هم به واسطه ی چوب بلند، به هم نزدیک شوند و پیوندی مقدماتی برای زوجیتشان ایجاد کنی.

به انتهای کار که رسیدی همان مسیر را باید برگردی و باز به دور تارها نخ بتابانی، این بار بر خلاف جهت قبلی. و این گونه است که پیوندی محکمتر و پایه ای تر برایشان می سازی.

اگر می خواهی پیوندی زیبا داشته باشند و محکم تر، باید باز نخی به 5 برابر طول تصویرت انتخاب کنی و یکی در میان از جلو و پشت زوج های تشکیل شده عبور دهی به انتها بروی و برگردی به نحوی که صفحه ای به سان صفحه شطرنج شکل گیرد. یا مانند حصیر شود.

تا اینجا که برسی، تازه پایه های زندگی طولانی مدت اثر ارزشمندت را ایجاد کرده ای و باید باز هم برای محکم شدن کار، از دو جنس نخ دیگر به نام های پود کلفت و پود نازک، از میان تارها عبور دهی

اما حواست باشد که پود نازک را طوری بزنی که مقداری جزئی از کار بیرون بزند و مانند موج آب در عرض کار شود.

گره های حیاط بخش و زیبا ساز و قوام دهنده زندگی زیباتر آینده می ماند برای بعد

 

 

-----

اما اصل موضوع

می دانی چه فکر می کنم. فکر می کنم آیا ارزش زندگی مشترک انسان ها نسبت به زندگی در تجردشان، مانند ارزش آن قالیچه با ارزش و مقاوم و لطیف و زیبا، نسبت به آن تارهای مفرد نازیبای سست و کم ارزش است؟

البته شاید اختلاف این اندازه نباشد، اما اختلاف آنقدر است که دو رکعت نمازی که یک زوج می خوانند، از 140 رکعت نماز دو فرد تنها  ثواب بیشتری دارد.

این را گفتم که باز داستانی دیگر را شروع کنم.

داستانی که باز بوی جدایی می دهد.

داستانی که دو نفر بعد چندین سال زندگی و دو میوه چندین ساله خردسال، طبل جدایی می زنند.

این بار نمی دانم کدامشان حق دارند، اما احتمال می دهم باز هم زن قصه حق دارد. زنی که می گوید به خاطر شرایط همسرش فرهنگش را نزدیک به او کرده. اما اکنون فهمیده شوهرش فرهنگی دارد که او توان تحملش را ندارد.

شاید اگر تنها مسئله کار زن بود، مشکل بهانه های زن بود، اما بی احترامی به مادرش، زن و زنان همسایه را قانع کرده که نه مشکل جدی تر است و شاید جدایی به صلاح باشد.

-----

تا اینجا را گفتم که باز این را بگویم

حرف زنی از همسایگان که همسرش را دو سالیست از دست داده آن هم نیکوترین نوع از دست دادن، یعنی شهادت

می گفت شوهر من یک بار با من بد حرف نزد، یک بار به من دستور نداد، یک بار حتی نگفت آب برایم بیاور. او به من محبت می کرد و من در عوضش برخی اوقات با او بد بودم.

او خوب خوب بود و من قدرش را نمی دانستم......

 

و حال می خواهم باز اطمینانی دیگر در تو ایجاد کنم که مطمئن باش من هم همین طور دوم خواهم بود انشالله.

آنقدر دیده ام که می دانم چه چیزهایی ممکن است باعث دلزدگی و اختلاف و جدایی شود و خود را تصور کردم که در موقعیت هستم و هرگز رفتاری مانند این بد رفتاران نخواهم داشت.

امید دارم اگر بار یابم آنگونه می شوم که مرد شهید همسایه بود و انشالله بهتر از او :)


[ یکشنبه 93/3/18 ] [ 11:22 عصر ] [ فرهاد ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 68533