سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیستون
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان


امروز دوباره خواندمش. با آرامش بیشتر.

اما هنوز انسانی عجول هستم و همین نقطه ی ضعفم در خواندنش بود.

آخر عجله هم نکنم که نمی شود.

می ترسم قطار بیاید تو سوار شوی و من جا بمانم.

انگار عید که می شود باید همه چیز تعطیل شود!

حتی عشق؟

مگر نمی گویند خداوند بهترین معشوق است. معشوقی که اشتیاقش به عاشق، بیشتر از عاشق به معشوق است!

پس این دو سه شب که نمازمان بود و شیخ نبود، معنایش جز تعطیلی عشق است؟

اما باور کن به رسمیت نشناختم این تعطیلی را.

چون به رسمیت شناختم آن خادمی که پیش نماز شد و اتصال را به معشوق تداوم بخشید.

یاد آن شعر امام افتادم که در مصرعی می گوید: خار راه منی ای شیخ، ز گلزار برو

امشب که گذشت، با شیخ دیگری به معشوق با نماز وصل شدیم.

صدایش آشنا بود. تا اینکه در سجده آخر نماز مغرب، ذکر "یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر الیل والنهار یا محول الحول والاحوال، حول حالنا الی احسن الحال" را خواند. اینجا بود که به یقین رسیدم این دعا در سجده خوانده شده بود، نه در قنوت نماز.

حس می کنم اگر به خود تلنگر نزنم دچار رخوت خواهم شد.

اما هر بار که زمان انتظار تمام می شود و معشوق مرا می خواند، دوباره انرژی می گیرم. معشوقی که اقرار می کنم اشتیاقش به من نسبت به اشتیاق من به او قابل قیاس نیست. معشوقی که کسالت گاهی اوقات مرا خیلی زود می بخشد و گاه سرحالیم که می رسد، در راه اتصال و در حین پرستشش، مدام مرا مشتاق تر می  کند، تا اینکه وقتی هنگام فراق می رسد، با اینکه هنوز دلکندنم آسان است، و او باز هم این بی توجی مرا می بخشد، اما چنان انرژی می دهد که می توانم ساعت ها کار کنم و ساعت ها فکر. فکر به تو و فکر به این که چه خواهد شد. شاید هر معشوق دیگری بود بعد از بارها بی توجهی دیگر مرا انرژی نمی داد که صرف معشوقی دیگر کنم. اما او این چنین نیست. خودت هم خوب فهمیدی که این چنین نیست.

معشوقی است که بعد هر قهر، منت عاشق می کشد،

راستی نوای این روزهای من اگر جسارت بود ببخش و آن قسمت هایی را که حال مرا می گفت گوش بده.

راستی دیشب خواب ماری بزرگ دیدم که فکر می کنم اژدهایش بگویم بهتر است. ماری به طول ده ها متر و عرضی حجیم که مشابهی در زمین نداشت.

نمی دانم چه چیزی خورد یا چه کسی، که بعد سراغ من آمد. اگر ده سال اندی پیش بود، به یقین تسلیم می شدم تا تمام شود و با حسی زجر آور، هر چه هست تمام شود و نجات یابم!. اما مانند سال های اخیر، که دیگر تسلیم نمی شوم، پرواز کردم.

اما این اژدها بر خلاف دیگر خیلی از شخصیت های دیگر کابوس هایم، مثل من توان پرواز داشت و تعقیبم کرد. به هر حال به سختی فرار کردم.

دعایم کن اگر امشب خواست بیاید، او از کرمی خاکی هم ضعیف تر شده باشد.

می دانم علتش بی توجهی به آن معشوق بود. یک هشدار از او که راه را درست روم. هشدار این که کمترین انحرافی مرا به پرتگاه قوی ترین دشمنم می کشاند.

دعا می کنم، روز و شب های این ایامت خوش بوده باشند. دعا می کنم امسال در همه چیز بهترین ها نصیبت شود :)

به خدایم به خدایت ایمان دارم، که خوب مراقبت هست. اما بی خبری فکر مرا آزار می دهد. کاش در جایی ظهور کنی تا دست کم از کلیت حالت با خبر شوم.


خدا رو شکر


[ دوشنبه 93/1/4 ] [ 12:9 صبح ] [ فرهاد ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 89
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 68162