بیستون | ||
1 چندی پیش هنگامه ی غروب، قاری قرآنی را نشان داد که خیلی پیش تر، شاید به وسوسه ای شیطانی از صدایش خوشم نمی آمد و ... . این بار اما تأمل کردم. صدایش را شنیدم و ... اما معانی آیاتی که می خواند مرا به فکر فرو برد! سوره های ضحی، انشراح و کوثر :) به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. قسم به روز در آن هنگام که آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)، (1)و سوگند به شب در آن هنگام که آرام گیرد، (2)که خداوند هرگز تو را وانگذاشته و مورد خشم قرار نداده است! (3)و مسلما آخرت براى تو از دنیا بهتر است! (4)و بزودى پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوى! (5)آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟! (6)و تو را گمشده یافت و هدایت کرد، (7)و تو را فقیر یافت و بی نیاز نمود، (8)حال که چنین است یتیم را تحقیر مکن، (9)و سوال کننده را از خود مران، (10)و نعمتهاى پروردگارت را بازگو کن! (11) به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم، (1)و بار سنگین تو را از تو برنداشتیم؟! (2)همان بارى که سخت بر پشت تو سنگینى می کرد! (3)و آوازه تو را بلند ساختیم! (4)به یقین با (هر) سختى آسانى است! (5)(آرى) مسلما با (هر) سختى آسانى است، (6)پس هنگامى که از کار مهمى فارغ می شوى به مهم دیگرى پرداز،(7)و به سوى پروردگارت توجه کن! (8) به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. ما به تو کوثر ( خیر و برکت فراوان) عطا کردیم! (1)پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى کن! (2)(و بدان) دشمن تو قطعا بریده نسل و بی عقب است! (3) نمی خواهم بگویم قطعاً آنقدر لایق شده ام که تک تک آیات به من اشاره دارند. نه هرگز. اما همین که من تلویزیون را ببینم و تأملی کنم و بایستم و بشنوم و به فکر روم، حکمتی دارد. :) منبع: http://portal.anhar.ir از بولد کردن برخی عبارت قصد کوچک کردن باقی عبارات این سه سوره را ندارم. تنها برای این است که بیشتر توجه مرا جلب کردند. 2 یادم می آید پدرم در کودکی ام و نوجوانی ام را. دعای دستش را. فکر می کنم هنوز همان دعا را می خواند: الهی رضا به رضائک ، تسلیما لامرک ، صبرا علی بلائک ، لا معبود سواک ، یا غیاث المستغیثین. 3 چندی پیش همکارم در پژوهش، گفت: می تواند مرا مسئول کتابخانه کند. وقتی به من این را گفت که مدتی بود، به من گفته بودند تا آخر سال با تو تسویه می کنیم. من هم بنا به دلائلی، برایم مهم نبود. دیگر تنها از خدا می ترسیدم و دیگر هیچ. او گفت قدرتش را دارند و مطمئن باش. اما دیگر نمی خواستم به جز خدا به چیزی امید داشته باشم و برایم هییییچ مهم نبود. دو سه روز است که شایعه شده، رئیسم، رئیس تر می شود. رئیس کلی شاید. آخر به من مرئوس چه؟. اما انگار برای دیگران مهم بود و انگار باید برای من هم مهم باشد از دیدشان. لبخندی می زدند به من که این معنا را می رساند: " دیگر وضعت خوب می شود. دیگر ماندگار شدی. دیگر موقعیت شغلی ات بهتر می شود و.... " امروز هم این شایعه گسترده تر شده بود و این نگاه ها ادامه دار. همه می آمدند و به رئیسم تبریک می گفتند. اما من هیییچ نگفتم. نه این که از او بدم آیدها. نه. انسان خوبی است. اما کسی در موقعیت من، آن هم در وضعیتی که این خبر شایعه ای بیش نیست هنوز، برود و تبریک گوید، جر چاپلوسی چه معنایی خواهد داشت؟ هان؟ اما من قبل از رسیدن به این مرحله که بخواهم بگویم یا نگویم این تبریک را، در مرحله بی اهمیت بودن این احتمالات، توقف نموده بودم. امروز همکار در پژوهش، گفت: " آن روز تو گفتی امیدت به خداست و دیگر هیچ. ماندن یا نماندنت برایت فرقی ندارد. امیدی که به تو دادیم برایت فرقی نداشت که بشود یا نشود. امروز که شنیدم رئیست قرار است رئیس کل شود، با خود گفتم ببین، این هم پاداش توکلش به خدا. او داشت تعدیل می شد و می رفت، الان رئیسش پست بالاتری گرفت و او هم وضعش خوب خواهد شد" به او گفتم: " درست است. می فهمم چه می گویی. اما باور کنید باز هم برایم اهمیت ندارد. نمی خواهم این پایه ی محکمی که با توکل بر خدا بدست آوردم، با امیدی این چنین معاوضه کنم. اگر بشود یا نشود، باز هم فرقی برایم ندارد. آن مثال را که می گوید«این هم بگذرد» شنیده ای؟. الان هم وضع همان است. ... من فکر می کنم این خبر، امتحانی الهی است که غرور مرا بسنجد. اینکه آیا مرا غرور می گیرد که وقتی به خدا توکل کردم، آن قدر خوب بودم و خدا این موقعیت را به من داد... ساعتی بعد در سالن غذاخوری. جوانی که تازه به گروهمان آمده و مشاوره می خواند در حد دکتری :)، به من گفت:" این شایعه به نظرت چه طور است؟ فکر کن اگر حقیقت نداشته باشد چه می شود؟" گفتم:" برای رئیس به نظر چیز خوبی نخواهد شد اگر حقیقت نشود" و... ساعتی بعد تر در اتاقم. همان جوان مشاور:) : "شایعه ای ضعیف است. در حد سفارش رئیس فعلی بوده." و اکنون به نتیجه رسیده ام شاید جمیع امتحانات در این شایعه بوده. و انشالله سربلند بیرون آمده باشم :) خداوندا: چون کسی جز او مرا در اینجا نمی شناسد، می نویسم. امیدوارم این چیزها بوی ریا ندهد. ولی این سه مورد این مطلبم، نشانم داد که چه خوب جوابم را می دهی. جواب اعتمادم به خودت را. دیگر تسلیم تو هستم. ارده ام را دارم که خواسته ام پا برجا بماند و در جهت رسیدن به خواسته تلاش کنم. هرگز هم سرد نشده ام. اما تسلیم تو نیز هستم و هر کجای خواستی مرا ببری ببر؟ ممنونم از تو ای خدای مهربان به خاطر حالی که اکنون دارم. حالی بسیار زیبای زیبای زیبا. :) ادمه مطلب 4 شاید بخواهید بدانید که چه برداشتی از سوره ها داشتم؟ در سوره انشراح آیه 7 : پس هنگامی که از کار مهمی فارق می شوی، به مهم دیگری پرداز.( این آیه بعد از آن آمده که گفته شده مسلماً پس از هر سختی آسانی است) فکر می کنم پس برای رسیدن به آن آسانی، باید به آیه 7 عمل کنم. حال که از کارشناسی فارق شدم، باید به مقطعی بالاتر فکر کنم و مصمم در گرفتن آن جایگاه. آن وقت وعده آسانی محقق خواهد شد. و اگر تسلیمش شوم، حاجتم روا خواهد شد. این تسلیم شدن را می توانم از آیه هشت برداشت کنم: (و به سوی پروردگارت توجه کن) :) اگر قرار بود آسان بدست آورم و آسان برسم، آن وقت به یقین غروری مرا می گرفت و خدایم از من دور می شد. چیزی بگویم که باورش سخت باشد دیروز: یعنی روز بعد از نوشتن این مطالب، روز بعد از نوشتن ترجمه سوره انشراح، هنگام ظهر، بین دو نماز، همان روحانی دوباره مطلبی را اشاره کرد که نشانه ای برایم بود. مطلبش در مورد آیه اول این سوره بود. مطلبی در مورد شرح صدر. این که شرح به دست آمدنی نیست و از جانب خدا داده می شود. و... شرح صدری که شب قبل اینجا تصمیم به ثبتش کردم و معنای حقیقی اش را جز ترجمه ای ظاهری نمی دانستم :) [ شنبه 92/12/10 ] [ 9:28 عصر ] [ فرهاد ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |