سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیستون
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

مسیرم تا محل کار برایم بارها تکرار شده.

تکرار راه که همیشه ثابت است

و تکرار آدم هاى راه.

آدم ها مثل من مسافر نیستند، بلکه مسافر کشند.

چند بارى هم روحانى محل قبلى مرا تا جایى کشانده و همچنان مى کشد.

نمى دانم کدامین همسفرى کوتاه مان بود. هر کدام بود بعد از استخاره اول بود. نمى دانم اسمش را استخاره اول بگذارم یا... .

اما نه حتى غیر رسمى استخاره دوم هم انجام شده و مى شود اسم استخاره مد نظر را استخاره اول گذاشت.

بگذریم. در فکر استخاره اول بودم و گفتم با روحانى جوان مشورت کنم.

از مشکلم گفتم. از اینکه آیا مى شود استخاره اى بد آید و بعد از مدتى با همان نیت خوب ؟

برایش استخاره رهبر را مثال زدم.

او گفت بله مى شود.

گفتم آخر به چه دلیل؟ خداوند که نهایت امر را مى داند، چرا از همان اول آخر راه را نشان نمى دهد؟

گفت براى اینکه انسان ها فکر کنند. براى اینکه شاید نیت دقیق نبوده؟ براى اینکه تفسیر درست صورت نگرفته و...

نمى دانم او بود یا شخصصى دیگر که داستان جالبى از استخاره گفت

داستان مى گوید: روزى در بیابان گم شده بودم و نمى دانستم از کدام طرف بروم؟

براى رفتن به جلو استخاره گرفتم. بد آمد

نیت کردم به راست بروم. استخاره گرفتم.  بد آمد.

براى سمت چپ نیت کردم. باز هم بد آ مد.

داشتم شاخ در مى آوردم دیگر

براى پشت سر نیت کردم و باز هم بد آمد

درمانده شده بودم. خداوندا پس چکار کنم.

فکرى به ظاهر احمقاته به ذهنم رسید. اینکه براى سمت بالا نىیت کنم. و اتفاقا این بار خوب آمد.

متعجب از حکمت خدا که چرا بالا؟

تصمیم گرفتم به استخاره عمل کنم.

از ماشین پیاده مى شوم و به سمت بالا مى پرم.

و با تعجب در دورتر نورى دیدم

(اینجاى داستان را مطمئن نیستم. شاید در دورتر تصادفى اتفاق افتاده بود و شاید...)

ربطش به اصل موضوع چیست؟

ربطش این است که مگر خدا نمى توانست همان اول جهت درست را بگوید؟

چرا باید خودم مى پریدم تا جهت را بیابم؟

یک جورهایى داستان من شده.

البته تازه فهمیدم استخاره بهانه اى شده تا بر دلیل غیر منطقى، صحه گذارند و سرنوشت ها را عوض کنند.

حق دارند.

اما اگر خداوند نشان داده رضایش در راهى است که انتخاب کرده ام، خوب مى دانم کمکم خواهد کرد...

ادامه دارد...

می دانم تمام اعمالی که انجام می دهم عکس العمل امتحانی بزرگ است.

احساس می کنم یکی از آن ها همین حس محبت به این پدر و مادر است.

خداوندا خوب می دانی که آن ها رو دوست دارم. و دوست دارم که روزی برسد که این دوست داشتن را ابراز کنم.

چیزی که از آن ناراحتم از تصمیم شان است. نگرانی شان را درک می کنم. اصلاً شاید بهتر است بگویم ناراحتی ام از این است که چرا باید باعث نگرانی باشم؟، چرا نباید باعث دلگرمی باشم.

می دانم راه باز است و من برای یافتن این راه باز هر کاری که رضای تو خدای مهربان در آن است انجام می دهم.

شغل من چه سود اگر به سوی هدفم نمی برد. باید گشت تا شغلی پر سودتر بیابم و دغدغه ها را بکاهم.

آنگاه حتماً استخاره خوب می شود. آنگاه حتماً نگرانی ها آرامش می شوند.

خدایا قصورم را در کج فهمی ام بپذیر و کمک کن آنچه واقع هست، به واقع فهمم.

 


[ شنبه 92/11/5 ] [ 12:32 صبح ] [ فرهاد ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 55
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 68315