بیستون
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

خدایا، خدایا دستم را بگیر

می ترسم. هر روز که می گذرد، می ترسم ایمانم سست تر شود اگر دستم را نگیری.

نه اینکه به آن مهمترین خواسته ام هنوز نرسیدم، نه.

آن خواسته با این که فکر هر روز و هرشبم است اما بخشی از آن به تلاش من است و بخش مهم ترش به لطف و اراده تو. و این دو را من خواهم داشت اگر دستم را بگیری.

چیزهایی دیگر هستند که نه تلاش من برایش ثمر بخش است و نه خدای ناکرده لطف تو شاملش نمی شود.

خیلی می ترسم این عبارت هایم کفر نباشد. اما خب جایی که باید طبق قانون خلقت تو اراده هایی دیگر هم کار خود را کنند، اگر بیکار شوند، چه می شود؟

تو معجزه می کنی؟

نمی دانم شاید می گویی تا کنون هم معجزه کرده ام که وضع همین است.

شاید هم می گویی نه، دنیا محل امتحان و ابتلاء هست و هیچ چیز به جبر فایده ندارد.

باشد خدا باشد. هر کدام باشد قبول. اما دستم را بگیر که این میان راه تو را گم نکنم.

ماه رمضانت که تمام شد. احساس می کنم هر چه رشته بودم دارد پرز می شود و سست. می ترسم همه شان پنبه شود. می ترسم

نمی دانم شاید هم توقع زیادی از خود دارم و بی خود نگرانم.


خداوندا آن که با توجه می خواند محرم است. پس ریا نیست انشالله. می دانم باید بدون توقع حتی اگر توقع  از تو باشد، بود. می دانم. اما من کجا و بندگان بی توقع تو کجا.

من معامله می کنم با تو و تو خودت گفته ای چند برابر بر می گردانی. می خواهم نشانم دهی تا یقین پیدا کنم به آیات مقدست. یقین پیدا کنم که وعده تو چگونه تحقق می یابد. دلخوشی ام تنها وعده توست.

چون به بندگانت دیگر هیچ امیدی ندارم. این بندگانی که هر کدام ساز خودشان را می زنند و وعده ی خود را فراموش می کنند.

خسته ام خدا خسته.

تو خود بهتر می دانی چه قدر خسته ام.

وعده حقت را به من نشان بده تا بتوانم راهت را ادامه دهم. وگرنه با این همه خودخواهی و خود ستایی و خود رأیی بندگانت. بندگانی که خود را عقل کل می دانند و بعید نیست تو هم برایشان وحی نازل کنی، بگویند اشتباه می کنی!!!!؛ بگویند خوب و بد همین است که ما فهمیدیم... بگویند.... ؛؛؛ من هم نابود شوم. دچار جنون شوم.

خدایا این چند روز را به لهو لعب!!! گذراندم!!!!. آنهم چه لهو و لعلبی. لهو و لعبی که هییییچ لذتی نداشت جز فرار از افکار مزاحم

ببخش مرا خدا ببخش که لهو لعبم مکروه و در بهترین حالت مباح بوده. ببخش که زیر وعده انجام مستحباتم زدم. ببخش که زیر وعده خودآگاهی به تک تک اعمالم زدم. ببخش که غافل شدم.

بهانه است اینکه ظرفیتم تمام شده. خود می دانم که می توانستم و نکردم. پس توبه می کنم و امیدم به دست مهربان و یاری دهنده ی توست

ای مهربان ترین مهربانن ای بخشنده ترین بخشندگان.

شاید ادامه داشته باشد....


[ شنبه 93/7/5 ] [ 11:37 عصر ] [ فرهاد ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 68277