سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیستون
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

این روزها در بین خوف و رجا در نوسان هستم

فکر می کنم هم خوفش خداییست و هم رجائش. انشالله که شیطان دخیل نباشد.

این گونه نیستم که روزی پر از خوف شوم و روزی پر از رجا

در یک روز ساعتی شاید هم دقیقه ای و شاید هم کمتر از دقیقه ای هر دو حس را تجربه می کنم.

بعضی وقت ها بسامد این نوسانم یک بار در دقیقه و بعضی وقت ها یک بار در ساعت می شود.

اما نوسانم در این احساسات، مانند نوسان نوسانگرهای ساده نیست. هر لحظه که میگذرد آن نیم موج بالای خط امیدم زمان بیشتری می برد و نیم موج زیر خط امیدم به صفر میل می کند.

حال این روزهایم تابعی از زمان است

هر چه می گذرد خوفم خوفی عمیق تر می شود و قعری تیز ایجاد می کند.

ابتدای نوسان، خوف این داشتم که نکند وقتی رسیدم، مانند کسی شوم که از پل گذشته

حال خوف دارم نکند ایمانم اطمینان نیاورد.


گفته بودم که با خدایم معامله ای کردم. یادت هست.

نمی خواهم بگویم که خدا در این معامله مثل معاملات معمول، که هر دو طرف نیازمند هستند، نیاز مند است. نه

خدا لطفی کرد و بابی به سوی خوشبختی، نشانم داد. آن هنگامی که آچنان نیازی حس نمی کردم، مرا وارد معامله ای کرد که من سود می کنم و او را خشنود

می خواهم اطمینان کنم و باید اطمینان کنم که معامله ی با خدا، راهی به ضرر ندارد.

حتی که اکنون از نظر خیلی ها، پای هایم متزلزل شده و دنیایم به ظاهر کمی ویران.

شغلی که تا مدتی نزدیک به چشم بر هم زدنی، فاقدش می شوم.

به فال نیک می گیرم این تعدیل را در اردیبهشت. شاید بهشت بهتری انتظارم را می کشد.


خداوندا الان که می بینم حکمت بن بست رسیدنم در راه تضمین نیمی از دینم را می فهمم

شاید اگر آن هنگام که به شغلم مطمئن بودم، همه چیز خوب جلو می رفت و اکنون مسئولیت سنگین خانواده را به دوش داشتم، هنگام شنیدن تعدیلم، شاید جزء ملتمسان بندگان عاجز و ضعیف می شدم و با ایمانم ایمانی دم کوزه ای می شد.

با ایمانی که اطمینانش به بنده خدا بیشتر از اطمینان به خدا بود.

هر چه هم می خواندی به گوشش که خداست قادر بر همه چیز، به گوشش نمی رفت و شاید به مرحله ای می رسید که خدا را دشمن خود می دانست.

بندگان دمدمی مزاج و پر از خطا را رحمان و رحیم می خواند. بندگانی که با کوچکترین خطا، تو را محکوم می کنند و محروم.

و فراموش می شد خدایی که بزرگترین خطاها را هم بخشنده هست و از مادر هم مهربان تر.

حال خوب درک می کنم که حکمتش چه بود که تا کنون نشد.

نشد چون ضعیف بودم. نشد چون وابسته بودم به آدم هایی پست و ضعیف و حقیر.

حال خودم را دیگر به خدا سپردم و گذاشتم مرا سوار بر ابر قسمت و البته نسیمی از اراده ام، هر کجا می خواهد ببرد.

چون دیگر اطمینان دارم به خدا که وقتی با او وارد معامله شدم، مرا متضرر نخواهد کرد.

تا کنون ثابت کردم که نذرم را ادا کردم و او بهتر از من می داند که باقی مانده نذر را هم ادا خواهم کرد و اگر هر چه بیشتر دهد، مرا بخیل نخواهد دید.

و به فرشتگانش فخر می فروشد که دیدید چه گفته بودم.

خداوندا چه زیبا تقدیر را چیدی که انشالله همه نگرانی ها رفع خواهد شد.

اما زمان. این زمانی که به او قسم خوردی و این من انسان عجول.

خداوندا همتم را مضاعف کن و مرا از خطر ریا دور نگه دار.



[ سه شنبه 93/1/19 ] [ 9:46 عصر ] [ فرهاد ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 68214