بیستون | ||
امشب دوباره فرصتی غنیمت شد که قدر ندانستم. هنوز البته مانده و اکنون به بعد را قدرش می دانم. یک فرصت تنهایی دیگر. کلی نوشته بودم اما در شأن چشمانت نبود. چرت و پرتی بود بی سلیقه نا مرتب و نا موزون. شده بود مانند نوشته های کودکانی که یک دکلمه دیده اند و حال خود را یک پا دکلمه سرا می دانند. این وقت از نیمه شب گذشته نمی گذارد یا این ذهن خسته؟ حال که تنها شدم بی سواد شدم؟ چرا جمع نمی شود این حواس؟ چشمانم که مثل همیشه خواب شب نمی داند. پس مرا چه شده. چرا نمی نویسم؟ چرا نمی توانم؟ بنده خداها آن کلمات منتظر. امروز صفشان از صف سبد خانوار چندی پیش هم طویل تر شده. می دانم. فردا که یکی اضافه می شود و فرصت یک هفته ای تو هم پایان می یابد، باز وراج خواهم شد :دی آنقدر حرف می زنم که کلافه ات می کنم :دی با اینکه می دانم هر شب تو نیز در بیداری می گذرد، باز هم باور نکرده ام مزاحم نبوده ام. به قول مادرم و دیگران، مزاحمت که شاخ و دم ندارد. اما همین که لیاقت تعارفت را پیدا می کنم هم برایم با دنیا برابری می کند. اغراق نیست. مگر نه اینکه دنیا برای مولایم علی، از آب بینی بز هم پست تر است. پس من مدعی شیعه ی او نیز دنیا را بی ارزش می کنم. اما زندانیانش را نه. زندانیانی از کمترینشان مثل من تا یکی از بهترینشان مثل تو. به ناچار برای محترم داشتن تو و حفظ شأن توست که از قانونش پیروی می کنم و تابع بخشی از وعده های بی ارزشش می شوم. خودآگاه به این ظاهر فریبنده باشم، عیبی ندارد اگر از روی جبر دنبالش روم. چند لحظه باز قفل شدم. نمی دانم در این صف چه خبر است؟ انگار یک دیگر را هل می دهند تا زود ادا شوند. این روزها خیلی سرکش شده و از من پیروی نمی کنند. باید بهشان فشار بیاورم تا پیرو من شوند. فقط خدا کند، وقتی هم را هل می دهند، کوچکترها زیر دست و پا له نشوند و نمیرند. چون همان کوچکترها هم خیلی وقت ها مهم می شوند و لپ مطلب را می رسانند. انگار آرام گرفتند و دوباره به نوبت خود قانع شدند. آنقدر دوست دارم فاصله اِ میانشان را حذف کنم. نمی دانی چه قدر ظاهرشان را نازیبا می کند. به خصوص در پشت تلفن. باید به کلاس فن ادایشان بروم. آنجا یاد می دهند که چطور جلوی فرصت طلبی این اِ مزاحم را بگیرم. کافیست صف به هم بریزد و فاصله ای بینشان ایجاد شود، آن وقت این اِ فرصت طلب خودش را جای اصل جا می زند. به قول برخی مردم این روزها در جک هایشان؛ " لامصب آنقدر ماهرانه نقش بازی می کند که اگر دقیق نشوی اصلاً نمی فهمی که این اِ مزاحم وارد صف شده" فکر کنم برای امشب بس است. خب فردا که خودم مزاحمم. پس ادامه ای شاید نباشد شب به خیر [ دوشنبه 93/6/24 ] [ 3:21 صبح ] [ فرهاد ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |