بیستون | ||
ضرب المثل معروفی در مورد سیب گفته شده به این مضمون: یک سیب رو که بالا می اندازی، هزار چرخ می خوره تا به زمین برسه تا حالا هر کسی این ضرب المثل رو برایم بازگو کرده، می خواسته دلداری ام بده و امیدوارم کنه.
و من به وضوح برایم ثابت شده که همین طور هست. بارها و بارها خداوند ثابت کرده که این چرخ خوردن سیب اتفاق می افتد و این من هستم که از آینده خبری ندارم. سیب چرخ خورد و چرخ خورد و چرخ خورد، تا هجرتی به اکراه داشتم. هجرتی به مدت 12 سال. به قول بعضی ها که درس می خوانن، وقتی از آن ها سوال می کنی چه قدر خواندی؟ می گوید: 2 ساعت در روز. و بعد تاکید می کند 2 ساعت واقعی من هم 12 سال هجرتی داشتم، 12 سال واقعی. دوازده سالی که واقعا به اندازه دوازده سال گذشت سیب چرخ خورد و چرخ خورد و چرخ خورد و کم کم تمام خاطرات قبل 12 سال محو محو محو شدند. آنقدر محو که نام دوست صمیمی ام را کامل فراموش کردم. نمی دانستم که سیبی دارد چرخ می خورد و هنوز 999 چرخ دیگر مانده تا رسد به زمین. من تنها همین چرخ اول را می دیدم و نا امیدانه آرزوهایم را محال می دیدم اما سیب چرخ می خورد و چرخ می خورد و 12 سال، آن هم دوازده سالی واقعی بر من گذشت. نزدیک آخرین سال های دوره ی12 ساله بودم که شاید اشتباه خواستم. نمی دانم. شاید اگر نمی ترسیدم از آینده تحصیلی، دو سال را خرج می کردم برای زندگی بهتر. اگر می دانستم که دو سال که هیچ، چند برابر دو سال را از کف می دهم، حتما دو سال را خرج می کردم. اما ترسیدم و خرج نکردم و فرصت هایی سوخت. سیب چرخ خورده بود و من خوشحال بودم. و امیدواریم به خدا صد چندان شد. با خود می گویم. شاید هم فرصت های سوخته آن اواخر، فرصت های خوبی نبودند و من بی خود نگرانم. با خود می گویم: بزرگترین دستاورد آن خواستن شدید، نزدیکی بیشترم به خدا بود و این از دکتری دور از خدا و مغرور برایم بهتر است. اما با خود این را هم می گویم که می شد دکتری نزدیک به خدا هم باشم. اما در هر صورت گذشت و سیب چرخ خورده بود و منتظر چرخ بعدی بود. و باز هم خدا با وعده بازگشت، چیزی که حتی یک ذره امید به آن نداشتیم را بر ما رقم زد. همان اواخر خوابی دیدم و امیدوار شده بودم که می شود، اما قبلش هرگز امیدی نداشتم. خدا امیدم را زنده کرد. .... بگذریم سیب هنوز هم چرخ می خورد و من ضعف دارم که آینده را نمی بینم. قطعا چرخش بعدی سیب منتظرم است. چرخشی که همه راضی می شوند به قسمت پس آن. با اعتماد کامل از این امید می گویم اما هرچه زمان می گذرد، من هستم که شرمنده تر می شوم. من هستم که راه جبران را سخت تر می بینم. اما باز هم امید دارم این بار هم سیب چرخ می خورد و رویی از خود را نشان می دهد که همه اش سلامت و سعادت و شادی خوشحالی است. آن وقت که می رسد، من 25 درصد سهم خودم را انجام داده ام. برای 25 درصد باقی سهمم، این تو خواهی بود که تصمیم بگیری و به من فرصتی دوباره دهی. آن وقت می بینی که 25 درصد دیگر سهمم را که در برابر خانواده ات انجام می دهم، کامل و بی نقص و زیبا. می دانی از این چرخ زدن های سیب زندگی ام در یک جا رضایت کامل دارم در آن جایی که چرخ خورد و چرخ خورد به این شهر برگشتم. شاید بعید ترین چرخ سیب زندگی ام بوده . بی اغراق. این بار هم فکر می کنم این مسئله مانند همان برگشتمان به این شهر بعید است، اما همان خدایی که آن بعید را مبدل به قطعیت و انجام کرد، این یکی را نیز می تواند. این که تاخیر می افتد اشکالش منم که هنوز در ارتباطم با خدا، نوسان دارم. خدایا منتظر (قول غربی ها) سورپرایزت هستم. منتظرم از آنجایی که هرگز گمان نمی کنم و پیش بینی اش را نکرده ام یاریم رسانی [ سه شنبه 93/3/27 ] [ 4:4 عصر ] [ فرهاد ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |